سرما که بره، شب که بشه، سکوت باشه و صدای جیرجیرک، تنها میشینی و هرجا که باشی احساس می کنی اونجا خونته. تو این زمان هیچ جای دنیا به اندازه این نقطه ای که الآن نشستم احساس راحتی نکردم تا حالا. همه چی آروم می گذره با صدای جیرجیرک. این صدا آشناست، مثل آهنگای بی کلامی که حرف می زنند. مثل صدای دریای آروم توی سکوت. اینا هردو سکوتای صدادار هستن.
شب که باشه و سکوت و صدای جیرجیرک بوی آرامش میاد. این حس رو تا حالا با کسی شریک نبودم. هر وقت هم با دوست و آشنایی اینجا نشستم سکوت رو شکسته، کسی کنار من این حس رو درک نکرده. چرا؟ چرا مردم وقتی که شب هست و سکوت و صدای جیرجیرک با نوازش نسیم خنک روی دست و صورتت کنار هم که میشینن ازش غافل میشن؟
برچسب : نویسنده : 7hazhaar7 بازدید : 139