هذیون های تب

ساخت وبلاگ

داشتم خوابای بی معنی میدیدم که با تب و لرز شدید از خواب بیدار شدم. هرگوشه از پتو رو میپوشوندم تا لرزم قطع بشه، احساس میکردم نفسم آتیش دهن اژدهاس. با ترس از لرز دستمو از پتو بردم بیرون و تب سنج رو برداشتم. با خودم گفتم الآن عدد ۴۰ رو نشون میده. ۳۷.۶، دوباره ۳۷.۷، دوباره ۳۷.۶ مگه میشه؟ کم کم سردرد اومد. یه استامینوفن خوردم و درحال انتظار.

نصف شبی بیخواب شدم و گفتم بیام یکم از هذیون های تب بنویسم. میخوام یه لحظه چشممو ببندم و هر اتفاقی که اول اومد تو ذهنمو بنویسم. بریم.

عجیبه، چون دوتا اتفاق همزمان اومدن و باهم قاطی شدن.

اولی، پارک لاله کرمانشاه، اول بهار ۹۶ در حالی که ترس از دستشویی کردن کلاغا روی سرش داشت جامونو عوض کردیم.

دومی، کنار ساحل، اردیبهشت ۹۸ درحالی نور خورشید در حال غروب از لای موهاش رد میشد، میخورد توی صورت من و من اصلا به حرفاش گوش نمیکردم.

باز چشامو می بندم و اولین تصویر رو مینویسم.

محوطه خوابگاه، اولای بهار ۹۷ در حالی که خیلی یهویی یه بارون خیلی شدید گرفت و من از ترس خیس شدن بیشتر از نیم ساعت کنار پله های ضروری ساختمون کز کردم، آهنگ گوش دادم و سیگار کشیدم، آهنگ گوش دادم و سیگار کشیدم... بعد که به خودم اومدم کامل خیس شده بودم، فقط آروم آروم.

هژار...
ما را در سایت هژار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7hazhaar7 بازدید : 161 تاريخ : چهارشنبه 10 ارديبهشت 1399 ساعت: 17:58