احساسِ پوچی با گوشت و استخوان

ساخت وبلاگ

خیلی وقت بود که می خواستم چیزی بنویسم ولی نمی تونستم. شاید هنوز یه نفر اینجا پیدا بشه که حرفامو بخونه...

تابستون که می رسه انگار وارد برزخ می شم. همیشه آرزو می کردم تابستون تموم نشه، ولی چند ساله تابستون برام شده مثه یه برزخ که دوس دارم سریع بگذره. مثل یه بازه ی زمانیِ کورِ توی سال. هیچ کاری نمی کنم، هیچ خاطری ازش بجا نمی مونه، فقط می شینم تا تموم بشه. بقیه ی سال هم آش دهن سوزی نیست. مثل منتظر الظهوران امامِ غایبِ هزار و اندی ساله منتظرِ پاییز، پاییز منتظرِ زمستون، زمستون منتظرِ بهار می شینم. روزا میان و میرن بدونِ هیچ هدف و دلیلی برای ادامه دادن. من این مسئله رو توی تابستون بهتر درک می کنم. نمی دونم صبح از کدوم دنده پا می شم که فقط می خوام دوباره شب بشه و بخوابم. خب حداقل شانس آوردم زود می گذره و دوباره شب می شه. خیلیا می گن به خاطرِ بیکاریِ. کارم یه وسیله ست برای فراموش کردنِ این مسئله. خب وقتی حقیقت برای من چیزی جز این نیست خودفریبی برایِ چیه؟ فرار کردن از حقیقت هیچوقت عاقب خوبی نداشته.

هژار...
ما را در سایت هژار دنبال می کنید

برچسب : احساس پوچی در دوران بارداری, نویسنده : 7hazhaar7 بازدید : 154 تاريخ : شنبه 24 مهر 1395 ساعت: 13:07