خواب

ساخت وبلاگ

خب نوشتن خوابها اونها رو موندگار میکنه، پس از قصد می خوام بنویسمش.

روی یک صندلی توی تاریکی نشسته بودم، از درون اون تاریکی ظاهر شد. اون لبخند بی همتا روی لبش بود، کنارم ایستاد. دستم بی اختیار جلو رفت و با انگشت شست مچ دستش رو نوازش کردم، بعد از اون با یک حرکت سریع آرزوی نزدیک به ۶ ساله ی من رو تحقق بخشید، شاید همون عیدی درخواستی بود. خیلی سریع اتفاق افتاد و بعد از اون توی بغلم محکم فشردمش، چشمام بسته بود ولی حسم اون لحظه بهم گفت یک قطره اشک مسیر گونه م رو تا پایین طی کرده و روی شونه ی اون افتاده.

هژار...
ما را در سایت هژار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7hazhaar7 بازدید : 165 تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1398 ساعت: 11:26