ترشحات ذهنی :/

ساخت وبلاگ

صدای موسیقی بیکلام آرامی از هر طرف در جنگل پخش می شد، به هر سمت می رفتم شدت صدا تغییر نمی کرد. آسمان نه روشن بود و نه تاریک؛ سیاهی خاصی داشت. آبی پر رنگ، آنقدر پر رنگ که با تاریکی تلفیق شده بود. وسعت جنگل آنقدر زیاد بود که از هر طرف تا بینهایت فقط تنه های تنومند درختان کهنسال پیدا بود. درختان خزه گرفته و سر به فلک کشیده. شاخ و برگ های درختان با حالت خاصی با صدای موسیقی می رقصیدند. هیچ چیز به غیر از من و جنگل و موسیقی نبود. سرم سمت آسمان بود و سرگردان به دور خودم می چرخیدم. هیچ صدایی جز صدای موسیقی به گوش نمی رسید. نسیم خنکی بدنم را نوازش می کرد و کم کم خوابی جادویی به من مستولی می شد. آرامش همه ی وجودم را فرا گرفته بود. من از آن بیداری نمی خواستم بیدار بشوم...

پی نوشت: شاید این تصویرسازی بعدها شروع یک رمان باشه :/

+ نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم شهریور ۱۳۹۶ساعت 0:40 توسط هژار |
هژار...
ما را در سایت هژار دنبال می کنید

برچسب : ترشحات,ذهنی, نویسنده : 7hazhaar7 بازدید : 152 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1396 ساعت: 3:06