یه خونه ی بزرگ و متروکه گوشه ی یه شهر متروکه که تنها توش زندگی میکنم. وقتی که برمیگردم خونه دم غروبه، یا دیگه خورشید غروب کرده. عربده میکشم و هرچی دزد و معتاده تو خونه حرکت میکنن. همین قسمت هست که از صدای عربده ی خودم بیدار میشم. هر دفعه این خواب تکرار میشه، الف از خواب بیدار میشه و فک میکنه چیزی شده. فک نمی کنم الف توی زندگیش خواب دیده باشه.
برچسب : خورده, نویسنده : 7hazhaar7 بازدید : 157