هژار

هژار (به کردی: ھەژار) به معنیِ بیچاره، مسکین، تهی دست و...
به نظرِ نویسنده «هژار» کلمه ای است با ظاهری زیبا و تلفظی خوش؛ برای همین دست به انتخابِ این نام زده است. این انتخاب دلیلِ بر این نیست که نویسنده یک «هژار» است، به همین خاطر نویسنده خود را یک «هژار» خوشبخت معرفی می کند.
همچنین انتخاب کلمه ی «هژار» دلیل بر «کورد» بودنِ نویسنده نیست.

هژار...

هژار (به کردی: ھەژار) به معنیِ بیچاره، مسکین، تهی دست و...
به نظرِ نویسنده «هژار» کلمه ای است با ظاهری زیبا و تلفظی خوش؛ برای همین دست به انتخابِ این نام زده است. این انتخاب دلیلِ بر این نیست که نویسنده یک «هژار» است، به همین خاطر نویسنده خود را یک «هژار» خوشبخت معرفی می کند.
همچنین انتخاب کلمه ی «هژار» دلیل بر «کورد» بودنِ نویسنده نیست.

هژار...

سال ها گذشت از شبی که خواب دیدم من توی یه اتاق تاریک تنها روی یه صندلی نشسته بودم و اون از یه گوشه ی تاریک اتاق اومد سمت من، روی زانوم نشست و بدون هیچ حرفی منو بوسید.

و این اتفاق واقعاً افتاد...

هژار...

در حال گذراندن پر فشارترین لحظات روانی زندگی می باشم. لحظاتی که در اون هیچی واقعاً اهمیت نداره. حتی چیزایی که براشون استرس داری، به عمقش که نگاه میکنی می بینی ذره ای برات مهم نیست. فقط استرس زایی که می کنی که عادی جلوه کنه.

یه چیز عجیب غریبیه اصلاً :/

هژار...

بعضی وقت ها تخلیه خشم و هیجان توی زمان ها و مکان های متفاوت ممکن نیست. مثلا ممکنه تخلیه خشم در یک لحظه خیلی گرون تموم شه برامون، این میشه که توی رویاهامون اون رو تخلیه می کنیم و یه باری از رو دوشمون ک هژار...ادامه مطلب

به لحظات خدمت مقدس سربازی نزدیک می شویم :/

از اونجایی که من حافظه ی حلزون دارم و خاطرات سربازی ممکنه تا آخر عمر که چه عرض کنم، تا آخر همون دوره هم یادم نمونه که توی هر محفلی ازش صحبت کنم، شاید اونجا شروع کنم به نوشتن و بعدش اینجا بازنویسی کنم (بستگی داره چقد بیکار باشم اونجا :/)

هژار...

هژار (به کردی: ھەژار) به معنیِ بیچاره، مسکین، تهی دست و...
به نظرِ نویسنده «هژار» کلمه ای است با ظاهری زیبا و تلفظی خوش؛ برای همین دست به انتخابِ این نام زده است. این انتخاب دلیلِ بر این نیست که نویسنده یک «هژار» است، به همین خاطر نویسنده خود را یک «هژار» خوشبخت معرفی می کند.
همچنین انتخاب کلمه ی «هژار» دلیل بر «کورد» بودنِ نویسنده نیست. هژار...

داشتم خوابای بی معنی میدیدم که با تب و لرز شدید از خواب بیدار شدم. هرگوشه از پتو رو میپوشوندم تا لرزم قطع بشه، احساس میکردم نفسم آتیش دهن اژدهاس. با ترس از لرز دستمو از پتو بردم بیرون و تب سنج رو بردا هژار...ادامه مطلب

می خوام قبول کنم که من مشکل دارم. همونطور که قبول کردم که نابود شدم.حالا واقعاً برام ثابت شده که چقدر فکر مرگ برام عادیه، چقدر راحت می تونم بپذیرمش. به در و دیوار چنگ می زنی تا یه چیزی پیدا کنی که واق هژار...ادامه مطلب

امشب احساس میکنم پدرم یکی از نوابغ زندگی منه، فقط تا الآن نمیتونسته حرفاشو بهم حالی کنه. الآن که یاد سکوتاش، یاد نگاهاش، یاد دلهره هاش میوفتم اینا رو میفهمم.

نمیدونم چقدر حقیقت داشته باشه ولی احساس میکنم پدرا خیلی میفهمن ولی اصلا نمیتونن برات توضیحش بدن. فقط منتظر میمونن و امید دارن که خودت بفهمی.

 

پ.ن: شاید این پست فقط به خاطر آشفتگی ذهنم باشه.

هژار...